امپریالیسم و نقش آن در جهان و بررسی استراتژی و نقض حقوق بشر توسط امپریالیسم همراه با نقدی بر امپریا
📂تحقیق درباره اهداف پست بانك📂تحقیق درباره اهداف تعليم و تربيت از ديدگاه اسلام 9 ص📂تحقیق درباره اهداف تعليم و تربيت از ديدگاه فارابي 31 ص📂تحقیق درباره اهداف حكومت اسلامى 15 ص📂تحقیق درباره اهداف سياسي آمريكا در منطقه خليج فارس بعد از 11 سپتامبر📂تحقیق درباره اهداف كيفي📂تحقیق درباره اهداف مجازاتها در جرايم جنسى مستوجب حد در حقوق كيفرى اسلام📂تحقیق درباره اهداف و استراتژيهاي پايگاه تكنولوژي اطلاعات📂تحقیق درباره اهداف و اصول نظام سياسي 16 ص📂تحقیق درباره اهداف و آرمانهاي حكومت📂تحقیق درباره اهداف و وظایف یک واحد سازمانی📂تحقیق درباره اهرم و قرقره 8ص📂تحقیق درباره اهرم و قرقره📂تحقیق درباره اهل بيت (عليهم السلام) مثل نور الهى 20 ص📂تحقیق درباره اهل بيت در قرآن📂تحقیق درباره اهل كاشانم📂تحقیق درباره اهليت 8ص📂تحقیق درباره اهم📂تحقیق درباره اهمال کاری و راههای درمان آن📂تحقیق درباره اهمیت و ارزش غذایی پیاز 5ص📂تحقیق درباره اهمیت آموزش ابتدایی📂تحقیق درباره اهمیت آموزش ضمن خدمت در سازمانها📂تحقیق درباره اهمیت برنامه ریزی تحصیلی 15 ص📂صفر تا صد کار با ورد پرس📂تحقیق درباره بازيافت اطلاعات از اينترنت 20 ص
با ما باشید با یکی دیگر از فایل های قابل دانلود با عنوان : امپریالیسم و نقش آن در جهان و بررسی استراتژی و نقض حقوق بشر توسط امپریالیسم همراه با نقدی بر امپریا
198 لیسم رسانه ای 70
مقاله حاضر از يادداشتهايي كه براي سخنراني در اجلاس عمومي مسائل اجتماعي جهان در پورتره الگره برزيل به تاريخ ژانويه 2001 ، استخراج شدهاست.
امپرياليسم تنها يك مرحله از حيات سرمايهداري ـ حتي آخرين مرحله آن ـ نيست بلكه از ابتدا تاكنون جزء لاينفكي از توسعه سرمايهداري بوده است. سيطره جهاني امپرياليسم توسط اروپاييها و فرزندان آنها در آمريكاي شمالي دو مرحله را از سرگذرانده و احتمالاً در حال پاگذاردن به مرحله سوم است.
اولين مرحله از اين سلسله اقدامات غارتگرانه حول مسئله فتح آمريكا و در چارچوب سرمايهداري تجاري (سيستم مركانتيليستي) اروپاي آتلانتيك به وجود آمد. نتيجه اقدامات مزبور تخريب تمدنهاي سرخپوستان و تحميل فرهنگ و عقايد اسپانيايي ـ مسيحي برآنان بود. به عبارت سادهتر آغاز اين مرحله مصادف است با تصفيه نژادي كه موجب پيدايش كشور ايالات متحده شد. نياز مبرم استعمارگران انگلوساكسون به نژادپرستي دليل اتخاذ اين رويه را در جاهاي ديگر از استراليا و نيوزيلند گرفته تا تاسماني ( كه شاهد كاملترين تصفيه نژادي در طول تاريخ بودهاست) توجيه ميكند. در جايي كه اسپانيايي تبارهاي كاتوليك به نام مذهب خواستههاي خود را بر مغلوبشدگان تحميل ميكردند، پروتستانها تعبير خودشان از كتاب مقدس را بهانهاي براي قتل عام «كافران» قرار ميدادند. سياهان كه در نتيجه قلع و قمع سرخپوستان و در هم شكستهشدن مقاومت آنها مورد نياز بودند، شريرانه به بردگي كشانده شدند تا اطمينان حاصل شود كه هيچ منبع قابل استفادهاي در قاره جديد «از قلم نيفتد.» در حال حاضر هيچ كس در مورد انگيزههاي واقعي ارتكاب به آن اعمال وحشتانگيز شكي ندارد و آن حوادث را با بسط و توسعه سرمايه تجاري (مركانتيليسم) بيارتباط نميداند، علاوه براين اروپاييهاي آن زمان گفتمان ايدئولوژيك كه اعمال مزبور را توجيه ميكرد، پذيرفته بودند لذا اعتراضات پراكنده ( از قبيل اعتراض لاوس كازاس) هيچ شنونده همرايي نيافتند.
چندي بعد نتايج فجيع اولين مرحله بسط سرمايهداري جهاني ظاهر شدند و به نوبه خود نيروهايي آزاديخواهي را پديد آوردند كه منطق به وجودآورندگان نظام مزبور را به چالش ميطلبيدند. اولين انقلاب نيمكره غربي توسط بردگان سنت دومينگ (هائيتي فعلي) و در سالهاي واپسين قرن هجدهم به وقوع پيوست. انقلابهاي بعدي در دهه 1910 (بيش از يك قرن بعد از قيام سنت دومينگ) در مكزيك و پنجاه سال بعد از اين تاريخ در كوبا به وقوع پيوستند. من دراينجا از «انقلاب آمريكا» و انقلابهاي مستعمرههاي اسپانيايي ذكري به ميان نياوردم زيرا اين تحولات تنها باعث انتقال قدرت از كشور مركز (متروپل) به مستعمرهها شدند تا همان برنامههاي قبلي با خشونت بيشتري تعقيب شدند بدون اينكه سود بدست آمده با «كشور مادر» تقسيم شود.
دومين مرحله از غارت امپرياليستي بر پايه انقلاب صنعتي و در شكل استيلاي استعماري بر آسيا و آفريقا صورت پذيرفت. همانطور كه همه ميدانند انگيزههاي استعمارگران «گشودن بازارها» ( از آن جمله گشايش اجباري بازار ترياك در چين توسط پورتينهاي انگلستان) و ضبط و تصرف منابع طبيعي بود. ولي اين بار هم به مانند دفعه قبل افكار عمومي اروپاييان از جمله نهضت كارگري انترناسيونال دوم، متوجه حقيقت امر نشد و گفتمان جاري مورد قوانين سرمايه را پذيرفت. اين بار حرف از «گروههاي مذهبي حامل تمدن» به ميان آمد. روشنترين نظرات در آن دوره متعلق به بورژواهاي بدگماني مثل سيسيل رودس بود كه تسلط استعماري را براي جلوگيري از حدوث انقلاب اجتماعي در انگلستان لازم ميدانست. اين بار هم نداي مخالفت گروههاي پراكنده ـ از كمون پاريس گرفته تا بلشويكها ـ مورد توجه واقع نشد.
اين مرحله از امپرياليسم بشر را با بزرگترين مشكلي كه تاكنون با آن روبرو شده است مواجه كرد: قطبي شدن شديد جهان كه عدم تساوي بين انسانها را از نسبت حداكثر دو به يك در سالهاي نزديك به 1800 به نسبت شصت به يك در دوران ما تبديل كردهاست، در حالي كه تنها 20 درصد از جمعيت كره زمين در مراكزي قرار دارند كه از سيستم منتفع ميشوند. در همين زمان عوايد كلاني كه نصيب تمدن سرمايهداري شد موجب بروز روياروييهاي وحشيانه قدرتهاي امپرياليستي شد به طوري كه جهان تا اين زمان نظير آنها را به خود نديده است. خشونتهاي امپرياليستي باز هم نيروهايي را به وجود آورد كه در برابر برنامههاي امپرياليستي مقاومت ميكردند: انقلابهاي سوسياليستي به وقوع پيوسته در روسيه و چين (كه هر دو از قربانيان اصلي بسط قطبي شدن سرمايهداري موجود بودند.) و انقلابهاي آزاديبخش ملي. پيروزي اين جنبشها فرجهاي حدوداً پنجاه ساله را در سالهاي پس از جنگ دوم جهاني نصيب اين نيروها كرد ولي همين امر موجبات اغفال اينان را فراهم آورد به طوري كه همگي براين عقيده قرار گرفتند كه سرمايهداري براي تطبيق دادن خود با شرايط جديد تصميم گرفته است كه روشهاي مدني را اتخاذ كند و از اعمال خشونت دست بردارد.
مسئله امپرياليسم ( و در مقابل آن مسئله آزاديخواهي و توسعه) از ابتداي تاريخ سرمايهداري تاكنون مطرح بوده است. بنابراين پيروزي جنبشهاي آزاديبخش در سالهاي پس از جنگ دوم جهاني كه باعث استقلال كشورهاي آسيايي و آفريقايي شد، نه تنها به سيستم استعماري پايان داد بلكه بر توسعه اروپا كه از سال 1492 آغاز شده بود، نقطه پاياني گذاشت. از سال 1500 تا 1950 به مدت پانصد سال، توسعه تاريخي سرمايهداري در قالب توسعه اروپا ظاهر شده بود تا جايي كه اين دو جنبه مختلف از يك واقعيت واحد از هم جدايي ناپذير مينمودند. در پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم همزمان با استقلال كشورهاي قاره آمريكا «سيستم جهاني 1492» كنار گذاشته شد. ولي عقبنشيني مزبور تنها جنبه صوري داشت زيرا استقلال كشورهاي قاره آمريكا (به استثناي هائيتي) در نتيجهي تن دادن به خواست بوميان و بردگان وارداتي به اين كشورها به دست نيامد بلكه خواست خود استعمارگان براين امر قرار گرفت كه آمريكا را به يك اروپاي دوم تبديل كنند. البته كسب استقلال در كشورهاي آسيايي و آفريقايي دلايل متفاوتي داشت.
طبقات حاكمه در كشورهاي استعمارگر متوجه شدند كه برگ جديدي از تاريخ ورق خورده است. آنان به اين نكته واقف گشتند كه مجبورند ديدگاه سنتي خود را تغيير دهند و بيش از اين نبايد رشد اقتصاد سرمايهداري كشورشان را موفقيتشان در توسعه مستعمراتي وابسته سازند. تا آن زمان ديدگاه مستعمراتي نه تها توسط قدرتهاي استعماري متقدم ( از جمله مهمترينشان انگلستان، فرانسه و هلند) پذيرفته شده بود بلكه قدرتهاي سرمايهداري جديد كه در قرن نوزدهم به وجود آمدند ( از قبيل آلمان، ايالات متحده و ژاپن) نيز به آن معتقد بودند.
بنابراين منازعات في ما بين كشورهاي اروپايي و جنگهاي بينالمللي اساساً درگيريهايي بودند كه در قالب سيستم 1492 و بر سر مستعمرات در ميگرفتند. قابل توجه است كه ايالات متحده تمام قاره جديد را حق انحصاري خود ميدانست.